شبکه چهار - 11 مهر 1399

تئوری مبارزه و اخلاق: آیا خدا با ماست؟ (از "دفاع مقدس" تا "هجوم مقدس")

هفته دفاع مقدس و آثار جهانی آن _ نشست "دنیا خانه ماست"- ۹۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

وقتی آدم به گذشته نگاه می‌کند از خود می‌پرسد در تاریخ انبیا تا به امروز آیا هیچ وقت دشمنان مکتب انبیا این مقدار که الان به ظاهر مقتدر هستند، پیچیده هستند، امکانات اطلاعاتی، جاسوسی و نظامی دارند، امکانات و تجهیزات داشته‌اند؟ فکر می‌کنم نبوده. یعنی آن‌هایی که با حضرت ابراهیم(ع)، حضرت نوح(ع) تا پیامبر اکرم(ص) درگیر شدند هیچ وقت این‌قدر پیچیده و مجهز و با امکانات نبوده‌اند. خود این یک نکته‌ی مهمی است. این ابزار و این امکانات را چه زمانی داشتند؟ ضعف‌ها و اشکالات خود را خودمان بهتر از بقیه می‌دانیم. وقتی از این طرف می‌بینیم با وجود این همه مشکلات و کمبودها و گاهی ضعف‌ها چطور است که همین‌طور پشت سر هم اتفاقات نهایتاً به ضرر دشمن تمام می‌شود و غیر از ما و شما که دیده می‌شویم، شما که در صحنه دیده می‌شوید چه کسان دیگری هستند که دیده نمی‌شوند و کارهای دیگری می‌کنند و این همه طرح و توطئه کجا شکست می‌خورد؟ چه کسی این‌ها را به هم می‌ریزد و چرا؟ به نظر من در عین حال که آن گزاره‌ی اول یک مقدار ما را نگران می‌کند و می‌ترساند، این اتفاق واقعی که پیش چشم ما در این سی و چند سال در ایران و امروز در منطقه و کل جهان اسلام افتاده متقابلاً امید می‌دهد که این جنود الهی واقعیت دارند و این تعبیر «ان تنصر الله ینصرکم...»، درست است و هیچ وعده‌ای از این وعده‌ی خدا درست‌تر نبوده و نخواهد بود. هر جا که با این نگاه به صحنه آمدیم، ولو نسبت به دشمن به لحاظ عده و عده ضعیف بودیم نهایتاً ضربه را آن‌ها خوردند. من یاد یک تعبیری از شهید طاهری می‌افتم که ایشان در زمان جنگ در خراسان و لشکر ما بود. در عملیات بدر قبل از این‌که ما وارد بلم‌ها بشویم و به سمت خط برویم، ما در لشکر نصر بودیم و باید در چهارراه خندق عمل می‌کردیم. آن طرف جزیره که وقتی به خط ساحل دشمن می‌زدیم باید به سمت دجله می‌رفتیم و جاده‌ی بصره – بغداد را می‌بستیم. شهید طاهری یک تعبیری به کار برد که هرگز از ذهن من بیرون نمی‌رود. ما بعد از ظهر آماده می‌شدیم که وارد بلم‌ها بشویم و بچه‌ها حدود 30 ساعت پارو زدند. بیش از یک شبانه‌روز در بلم‌ها بودیم که به خط دشمن رسیدیم. آن‌جا دیگر لباس‌های غواصی را پوشیدیم و وارد آب شدیم که برویم و خط را بشکنیم. در عملیات بدر و چهارراه خندق اتفاق‌هایی افتاد و سه شبانه‌روز زیر بمباران شیمیایی و درگیری بودیم و بچه‌های ما واقعاً ایستادند. موقعی که خواستیم تجهیزات بپوشیم و وارد بلم‌ها بشویم شهید طاهری این را گفتند. ایشان تحصیلات دانشگاهی و حوزوی هم نداشت ولی حکیم بود و در همان عملیات هم شهید شد. خود ایشان یا آقای شعبانی بودند که می‌گفتند ما 6 ماه، 6 ماه در منطقه هستیم و وقتی به خانه بر می‌گردم خانم من دوباره با من بیگانگی می‌کند و از من رو می‌گیرد و دوباره نصف روزی باید بنشینیم با هم حرف بزنیم. چون ما تازه عقد کرده‌ایم و هنوز با هم آشنا نشده‌ایم. من می‌روم و 3 ماه یا 6 ماه بعد دوباره برمی‌گردم. بچه‌ی ایشان به دنیا آمده بود. مثلاً این بچه چند ساله شده بود. در تمام این مدت ایشان دائم در منطقه بود. بچه‌ی کوچک هم که زیاد حافظه‌ی دراز مدت ندارد. می‌گفت فلانی بعد از 5، 6 ماه گشت و شناسایی در منطقه و بعد هم که مجروح شده بودم و به بیمارستان منتقل شده بودم، یک روز به خانه رفتم. زنگ زدم. این بچه‌ی خودم که تازه تاتی تاتی می‌کرد جلوی درب آمد. زبانش تازه باز شده بود. درب را باز کرد و گفت چه کسی است؟ من را نشناخت. به او گفتم برو به مادرت بگو حاجی طاهری آمده است و می‌گفت قشنگ به مادرش گفت حاجی طاهری آمده و نگفت پدرم آمده است. من یادم هست قبل از عملیات نماز ظهر و عصر را خواندیم و دم غروب، عصر حرکت کردیم. ایشان نشسته بود و قرآن می‌خواند و سجده می‌رفت. شاید دو ساعت در آفتاب نشسته بودیم. ما به داخل چادر رفتیم و بعد بیرون آمدیم. شهید ابراهیمی از رفقای ما بود که ایشان هم شهید شد. بعد رفتیم همان جایی که ایشان نشسته بود. دیدم زمین به اندازه‌ی یک دایره‌ای گل است. درست دو ساعت زیر آفتاب نشسته بود و قرآن می‌خواند و گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت و این زمین گل شده بود. ایشان یک حرفی زد که خیلی دلم می‌خواهد این حرف در ذهن ما و شما باشد. در ذهن من که همیشه هست و هرگز این حرف از ذهن من بیرون نمی‌رود. این خیلی کمک می‌کند که در سخت‌ترین شرایط، در شرایطی که آدم گاهی تنهای تنهاست، غریبِ غریب است و احساس می‌کند نمی‌تواند و به لحاظ ظاهری و محاسبات مادی می‌برد و انگار همه چیز کم و همه چیز غلط است. ایشان شاید چند دقیقه با ما بیشتر صحبت نکرد. با همان لهجه‌ی خراسانی گفت برادرها من سخنرانی بلد نیستم. ولی یک کلمه به شما می‌گویم. این چیزهایی که من می‌گویم حرف‌های من نیست. همه‌ی این خلقت برای تربیت انسان ایجاد شده است. همه چیز مقدمه است. همه‌ی انبیا برای تربیت انسان آمده‌اند. همه‌ی انبیا هستند و پیامبر اکرم(ص). پیامبر اکرم(ص) است و این مکتب اهل بیت(ع). اسلام است و این انقلاب. انقلاب است و این جنگ. یعنی سرنوشت انقلاب امروز در این جنگ معلوم می‌شود. این جنگ است و این عملیات. عملیات است و امشب. امشب است و شما. خیلی خلاصه گفت. همه هم درست بود. دیگر از این درست‌تر نمی‌توان حرف زد. کوتاه و درست و دقیق گفت. بعد هم گفت و السلام علیکم و رحمت الله. گفت امشب ما می‌رویم و بچه‌هایی که می‌آیند به خصوص بچه‌های غواص آماده باشند که ما فردا شب وقتی به خط می‌زنیم از فردا صبح بنا را بر این بگذارید که هیچ کدام از ما دیگر نیستیم و بچه‌ها با این نیت و انگیزه وارد بلم‌ها شدند. همان اول که بسم‌الله الرحمن الرحیم گفت و هنوز حرف نزده بود همه‌ی بچه‌ها زیر گریه زدند. همین‌طور مثل امام که وقتی می‌گفت بسم‌الله الرحمن الرحیم همه گریه می‌کردند. این معلوم می‌شود خیلی به حرف قلمبه‌ی روشنفکری و این حرف‌ها نیست. اصل آن اخلاص و حکمت و نور الهی است. اصلاً نگاه و حرف یک آدم درس‌ نخوانده که آمده دست‌هایش را به این شکل گرفته و سرش را پایین انداخته است. فرمانده‌ای که از همه متواضع‌تر است. همین که گفت بسم‌الله الرحمن الرحیم همه‌ی بچه‌های غواص زیر گریه زدند. بچه‌هایی که 40 روز آموزش‌های سخت دیده بودند. شب‌های زمستان 8، 9 ساعت در آب سرد بودند. من یادم هست. من هم در عملیات والفجر 8 و هم در عملیات بدر غواص بودم. در عملیات کربلای 4 باز با بچه‌های غواص بودم. این‌قدر هوا سرد بود که وقتی از آب بیرون می‌آمدیم دست‌های بچه‌ها کلاً قفل می‌شد. یعنی حتی زیپ لباس را نمی‌توانستند پایین بکشند. یک دیگ آب داغ می‌گذاشتند، یک دیگ هم شلغم و لبو می‌گذاشتند. چون همه‌ی بچه‌ها مریض بودند. سرما خورده بودند. تب داشتند. 7، 8 ساعت در آب یخ و شب زمستان و بعد از آن لجن‌نوردی و بعد باید کفش‌ها را در بیاوری و با پای برهنه در نخلستان‌ها با آن همه خار می‌دویدند. بچه‌ها این مراحل را طی کرده بودند. بعد برای خودشان قبر کنده بودند. ما که خسته می‌شدیم و زود می‌آمدیم و می‌خوابیدیم. ولی می‌دیدم اکثر این بچه‌ها می‌رفتند و در قبرهایی که لای نخلستان‌ها کنده بودند مشغول نافله و نماز قضا می‌شدند. یک شب من گفتم امشب دیگر باید من نماز شب بخوانم. به نمازخانه رفتم. چراغ خاموش بود. صدایی هم نمی‌آمد. یک صدای پچ پچی می‌آمد. گفتم عجب، غیر از من کس دیگری هم هست. با حال معنوی شروع به دعا کردیم و با صدای آرام و عارفانه دعایی خواندیم و بعد نیمه‌عارفانه شد و بعد غیر عارفانه و خیلی بلند شد. یک مرتبه یکی از آن بغل گفت اخوی یک مقدار آرام‌تر. باز یک مقدار گذشت و چند دقیقه بعد دیدم یک نفر از این طرف گفت آقا یک مقدار آرام‌تر. بعد چراغ روشن شد و دیدم 5، 6 صف ایستاده‌اند و همه مشغول نماز هستند و امشب هم که ما آمدیم آخرین نفر هستیم که به این‌جا آمده‌ایم. این‌ها بعد از این داخل قبرها می‌رفتند. یکی، دو ساعت آن‌جا بودند. یک چنین حالاتی بود. آن شب که شهید طاهری این حرف را زد وقتی که وارد بلم شدیم و به راه افتادیم یک جمله‌ای شهید ابراهیمی گفت که باز این جمله‌ی این شهید را هم عرض می‌کنم. چون با نیروهای هزار برابر طرف هستیم. یک نبرد نابرابر یک به هزار است. یک عملیات مثل بدر زمان پیامبر(ص) است. 313 نفر در برابر هزاران نفر است و در آخر این 313 نفر هم پیروز شدند و این حکمت که اولین نبرد اسلام 313 نفر هستند و آخرین نبرد اسلام هم برای فتح جهان 313 نفر از یاران اصلی در قرارگاه اصلی هستند که انقلاب جهانی و حکومت جهانی است. یک زمانی هم 20، 30 سال پیش از انقلاب جهانی می‌گفتیم زیاد مفهوم نبود ولی الان کاملاً مفهوم است. الان واقعاً یک انقلاب جهانی را به چشم خود می‌بینیم که آغاز شده است. وارد بلم که شدیم شهید ابراهیمی یک تعبیری کرد که من می‌خواهم آن را عرض بکنم. چون این شهید هم در عملیات والفجر 8 که ما برای فاو آموزش غواصی می‌دیدیم شهید شد. وارد بلم که شدیم و به سمت دشمن حرکت شدیم، یادم نیست من به ایشان گفتم یا ایشان به من گفت. الان یادم نیست چون از آن موقع 30 سال گذشته است. یکی از ما گفت. من از قول او می‌گویم چون شنیدنی‌تر است. گفت فلانی وقتی روی کالک و نقشه عملیات را به ما توضیح دادند و خود ما برای گشت و شناسایی به این نیزارها آمدیم، واقعاً هر بار بچه‌ها برای گشت به این‌جا آمدند و برگشتند بیشتر مطمئن شدند که ما نمی‌توانیم خط را بشکنیم. به خصوص که دو، سه روز قبل از آن هم آخرین تیم گشت بچه‌های ما آن‌جا لو رفت و روی مین رفتند و کمین خوردند. خود عملیات هم شب قبل کمین خوردیم. یعنی در آب کمین خوردیم که شب بعد عملیات شد. گفت فلانی من هر چه محاسبه می‌کنم می‌بینم ما نمی‌توانیم فردا شب این خط را بشکنیم ولی با این حرف‌هایی که حاجی طاهری زد و گفت همه‌ی انبیا هستند و اسلام، اسلام است و این انقلاب، انقلاب است و این جنگ، جنگ است و این عملیات، عملیات است و امشب، امشب است و شما، ما را به تمام تاریخ وصل کرد. ما را به تمام انبیا وصل کرد. الان من احساس می‌کنم در این بلم ما هستیم و در آن بلم هم حضرت ابراهیم(ع) است، در آن بلم حضرت نوح(ع) است، در آن بلم سیدالشهدا(ع) است، در آن بلم سلمان و ابوذر و مقداد هستند و همه با هم می‌رویم و واقعیت هم همین بود. یعنی این سلسله‌ی بلمی که آن شب در آب حرکت کرد و همه به قصد شهادت حرکت کردند. چون به همه گفتند فردا شب بر نمی‌گردید و همه رفتند که بر نگردند. این ادامه‌ی همان کاروانی بود که رفته بودند. آن‌ها با اسب و شتر رفتند و این‌ها هم با بلم حرکت کردند. شما هم امروز سلسله‌های بعدی هستید. خود من هر وقت خسته می‌شوم و حوصله‌ی من سر می‌رود و مأیوس می‌شوم و از دست خودمان و از بعضی از مسائل عصبانی می‌شوم یاد این حرف حاجی طاهری می‌افتم و این جمله‌ای که شهید طاهری داخل بلم به ما گفت. این‌ها خیلی حرف‌های مهمی است. نکته‌ی بعدی که باز یک خاطره در همان عملیات است و این را هم چند جا عرض کردم و گفته‌ام سابقه‌ی ما هیچ مهم نیست که در چند عملیات بودیم، در انقلاب بودیم، از سال 42 با امام بودیم یا نبودیم. چون هر لحظه و هر روز امتحان دوباره شروع می‌شود. هر روز از اول شروع می‌شود. یعنی صبح که می‌شود دوباره یک امتحان جدید شروع می‌شود. اصلاً به هوای این که من ثلث قبل در امتحان نمره‌ی خوب گرفتم نباشید. این یک امتحان دیگر است. این اصلاً یک روز دیگر است و من هم یک آدم دیگری هستم. در تاریخ هم کم نیستند آدم‌های خیلی خوبی که بعد خیلی بد می‌شوند و آدم‌های خیلی بدی که خیلی خوب شدند. این‌ها را مثل روز دیده‌ایم. هم جلوی چشم خودمان دیده‌ایم. خودمان را هم که می‌شناسیم. هزار ضعف داریم. هر لحظه احتمال سقوط خود ما هست. این که هر لحظه باید انتخاب کرد را اجازه بدهید برای این که یادتان بماند عرض بکنم. این خاطره‌ای که می‌گویم باعث می‌شود آدم در یادش بماند. مثلاً من مطمئن هستم این جمله‌هایی گفتم همیشه یادتان می‌ماند. در همین عملیات یک اتفاقی افتاد. شب اول و شب قبل از عملیات بود که ما در آب بودیم. شب کمین خوردیم. بلم‌هایی که جلو بودند کمین خوردند. دو، سه نفر از این‌ها را زدند و به رگبار بستند و این‌ها شهید شدند و بلم‌ها چپ شد و به آب افتادند. بعضی از بچه‌ها فکر کردند عملیات کلاً لو رفته است. در حالی که کمین آن‌ها نمی‌فهمید که الان چند صد یا چند هزار بلم و قایق می‌آید. فکر کرده بود این‌ها یک نیروی گشتی هستند که به آن‌جا آمده‌اند و این هم فهمیده و زده است. این‌هایی که قایق موتوری داشتند چند قایق را روشن کردند و گاز دادند و به چاک زدند. ما هم که در بلم بودیم و نمی‌توانستیم فرار بکنیم. چون با بلم که نمی‌توانی فرار کنی. حالا ما هم جلوهای صف بودیم. ما گیج شده بودیم که الان چه شد؟ چند قایق و بلم تیر خوردند و شهید شدند یعنی الان عملیات لو رفت؟ این‌ها چرا قایق‌ها را روشن کردند و بر می‌گردند. یک قایق و دو قایق و سه، چهار قایق موتوری گاز داد و از کنار ما برگشت و تند رفت و اصلاً هیچ چیزی هم نگفتند و رفتند. حالا ما هم ماندیم که خدایا ما باید چه کار کنیم؟ باید به سمت کمین برویم و درگیر بشویم؟ باید به عقب برگردیم؟ باید همین‌جا بایستیم؟ شهید شاه‌چراغی بود که بعداً در عملیات تیر به سر ایشان اصابت کرد و 30، 40 روز در اغما بود و بعداً شهید شد. حاجی برنزی در آن‌جا مسئول ما بود. ما هیچ کدام از آن‌ها را در آن لحظه ندیدیم. این‌ها هر کدام یک محور جلوتر بودند و فاصله داشتیم. من همین‌طور در فکر بودم که الان باید بجنگیم؟ فرار کنیم؟ باید بایستیم؟ البته چند قایق موتوری هم بودند که روشن نکرده بودند و همین‌طور ایستاده بودند. یک مرتبه یکی از این قایق موتوری‌ها که روشن کرده بود در 20 متری ما خاموش کرد. همین‌طور خاموش آمد تا به نزدیکی بلم ما رسید. کنار بلم ما ایستاد. این که ایستاد من دیدم یک قایق دیگر رفت. بلند شدم و یک پای خود را داخل قایق موتوری گذاشته بودم و هنوز یک پای من هم در بلم خودمان بود. داشتم فکر می‌کردم که الان باید چه کار کنیم؟ اگر قرار است فرار بکنیم باید داخل قایق موتوری بپریم. با بلم که نمی‌شود فرار کرد. اگر قرار است بایستیم داخل بلم بنشینم تا ببینم چه می‌شود. در همین فکرها بودم. او هم سعی می‌کرد ولی قایق روشن نمی شد. در همین فکرها بودم که یک مرتبه آن کسی که در بلم ما بود گفت اخوی یکی از دو پای خود را بردار. او این جمله را عادی و بی‌معنی گفت. گفت یکی از دو پای خود را بردار. بالاخره یا می‌خواهی بروی یا نه. اگر می‌خواهی بروی برو و اگر نه این بلم الان چپ می‌شود. این حرف را به این معنی گفت ولی این جمله هم تا همین الان در ذهن مانده است که اخوی یکی از دو پای خود را بردار خطاب به همه‌ی ما برای همه‌ی روزهاست. خطاب به مسئولین نظام هست، خطاب به شما هست، خطاب به همه هست. یعنی هر لحظه ما باید تصمیم بگیریم که آیا می‌خواهیم به بلم برویم یا به قایق برویم؟ آیا می‌خواهی تا شهادت بایستی یا فرار کنی؟ هر دو با هم نمی‌شود. اگر بخواهی هر دو راه را بروی هم برای خودت مشکل درست می‌شود و هم برای بقیه مشکل درست می‌کنی. ما در این 33 سال خیلی ضربه خوردیم از وقت‌هایی که یک پای ما در قایق بوده و یک پای ما در بلم بوده است. الان هم هر چه ضربه می‌خوریم همین‌طور است. پس من چند روایت و چند نکته عرض می‌کنم که هر روز، هر هفته و هر ماه احتیاج داریم به این که سوخت فکری و گفتگوی فکری هم داشته باشیم. چون منشأ قدرت مقاومت، معنویت است و منشأ معنویت هم معرفت است و احساسات نیست. آن کسی که با احساسات می‌آید با احساسات هم می‌رود. باد آورده را باد می‌برد. اما ریشه‌ی آن معنویتی که با استدلال و معرفت می‌آید معمولاً محکم‌تر است و ما همیشه به سوخت فکری احتیاج داریم. من یک وقتی عرض کردم بعضی از افراد خیال می‌کنند 20 سال پیش که دانشجو بوده و دو کتاب و چهار مقاله خوانده و سه منبر رفته دیگر از نظر ایدئولوژی مشکلی ندارد. فکر می‌کند با آن بنزینی که 20 سال پیش زده می‌تواند تا 60 سال جلو برود. نه. همان‌طور که ما مدام سوخت جدید معنوی و انگیزه لازم داریم، سوخت فکری هم نیاز داریم. مسائلی پیش می‌آید که ما اصلاً 20 سال پیش به این شکل به آن نگاه نکرده‌ایم. این که گاهی می‌بینید بعضی از افرادی که سابقه‌های انقلابی داشته‌اند خودشان تبدیل به ایادی دشمن شده‌اند برای همین است. حالا یک عده فساد اخلاقی و فساد اعتقادی و فساد سیاسی و وابستگی پیدا کرده‌اند و یک عده‌ای هم به لحاظ اندیشه کم آورده‌اند. ممکن است آدم فاسدی هم نباشد. به لحاظ محاسبه و تحلیل کم آورده است. برای این که فکر می‌کرد اگر 25 سال پیش دو کتاب اسلامی خوانده دیگر تمام است. چون آن موقع مسائل تا آن حد برای او مطرح بوده خیال می‌کند تا آخر هم از این جهت مشکلی ندارد. در حالی که در این 20، 30 سال صدها مسئله‌ی جدید مطرح شده است. ده‌ها مسئله‌ای که قبلاً بود ولی من از یک منظر دیگری به آن نگاه می‌کردم. حالا باید به شکل دیگری به آن نگاه بکنم. لذا این گفتگو‌ها به نظر من همیشه تازه است و الان همه می‌دانند که بزرگ‌ترین کارزار اطلاعاتی، جاسوسی و ضد جاسوسی تاریخ بشر که در این 50، 60 سال اخیر اتفاق افتاد، قبل از این جنگ سرد غرب و شرق بود و این‌ها به علاوه‌ی کل آن تجربیات جنگ سرد با کمونیست‌ها و این تجهیزات و امکاناتی که آمده و 20 سال پیش نبود و بعضی از آن‌ها ده سال پیش هم نبود، با مجموع یک تجربه‌ی تاریخی و جهانی به مصاف ما آمده‌اند. به مصاف انقلاب آمده‌اند. این که عرض می‌کنیم روشن و کاملاً قابل اثبات است. این بزرگ‌ترین مصاف اطلاعاتی، جاسوسی و ضد جاسوسی در تاریخ بشر است که علیه صف انبیا صورت می‌گیرد و دائم هم شکست می‌خورند. حالا ضربات سنگینی به ما می‌زنند ولی شکست هم می‌خورند. تمام سرویس‌های اطلاعاتی کشورهای همسایه، زیر نظر مستقیم سیا و موساد و انگلیس روی تک تک مسائل کار می‌کنند. پروژه به پروژه کار می‌کنند. چه زمانی این‌طور بوده که با این همه امکانات و تجهیزات کار کنند؟ این خیلی چیز عجیبی است که ما سرپا مانده‌ایم و دائم جلوتر می‌رویم و نسبت به 10، 20 سال پیش هم قوی‌تر می‌شویم. این‌ها غیر عادی است. این‌ها چطور مانده‌اند و دهه به دهه قوی‌تر هم شده‌اند؟ واقعاً امروز انقلاب ما نسبت به 20 سال پیش خیلی قوی‌تر است. همین‌هایی که می‌گویند از انقلاب ایران الهام نگرفته‌اند همگی زیرچشمی به این‌جا نگاه داشته‌اند و هنوز هم هست. اصلاً این تصور که بشود گروه‌های مذهبی به صحنه‌ی سیاست بیایند و با رأی مردم حکومت تشکیل بشود تا قبل از انقلاب ما کجا بوده است؟ حرف آن در بعضی از حلقه‌های خیلی محدود بوده است. این‌ها وقتی دیدند این‌جا شد فهمیدند این تعبیر که «نمی‌شود» تعبیر بی‌خودی است. می‌گوید چطور می‌گویی نمی‌شود، ما انجام دادیم و شد. می‌گویی حکومت دینی و انقلاب و مردم نمی‌شود، چطور نمی‌شود؟ صدها هزار صفحه نوشته‌اید، در بحث‌های جامعه‌شناسی و آکادمی و دانشگاه‌ها می‌گویید نمی‌شود و انقلاب دینی معنی ندارد. انقلاب مفهوم مدرن است و دین سنت است. اسلام این‌طور است و شیعه‌ آن‌طور است. همه‌ی این حرف‌ها را که زدید و تمام شد، ما انجام دادیم و شد. هم نظام تشکیل دادیم، هم دموکراسی دینی درست کردیم. البته ضعف‌های زیادی داریم و باید آن‌ها را حل کنیم. هم بقیه الهام می‌گیرند. هم در علم و تکنولوژی جلو رفتیم. از دانشگاه آمریکای لاتین تا اندونزی هستند. من ته دل همه‌ی این‌ها که چیزی می‌گویند احترام به انقلاب را دیده‌ام. در ته دل همه‌ی این‌ها احترام می‌گذارند. این خیلی مهم است که وقتی پیشرفت‌های این‌چنینی را می‌گویی از دانشگاهی‌های آمریکای لاتین تا اندونزی و مالزی استاد و دانشجو روی پا بلند می‌شوند و ایستاده کف می‌زنند و می‌گویند بقای شما و عزت شما، بقا و عزت همه‌ی ماست. این جمله را من در دانشگاه خارطوم سودان شنیده‌ام. استاد فیزیک سودانی که در آمریکا درس خوانده بود و آن‌جا درس می‌داد. من راجع به یک موضوع دیگر حرف می‌زدم و بعد ایشان بلند شد و گفت این مسائل مثل مسئله‌ی هسته‌ای و مسائل مختلف که این‌قدر روی شما فشار می‌آورند، اگر شما کوتاه بیایید به همه‌ی ما خیانت کرده‌اید. این عین تعبیر است. استاد سودانی که در آمریکا درس خوانده و در دانشگاه سودان درس می‌دهد این را گفت. گفت الان شما متعلق به خودتان نیستید. انقلاب شما و دستاوردهای شما برای شما نیست. تمام مسلمانان و حتی مستضعفین غیر مسلمان به شما نگاه می‌کنند. من در آمریکای لاتین این را به چشم خودم دیدم. در هند من این را دیدم که یک جوان هندو، بت‌پرست در بت‌خانه که ما از طرف شما نایب الزیاره بودیم به نظرم بت‌تراش هم بود و از کارمندهای بت‌خانه بود وقتی اسم انقلاب و ایران را می‌آورد می‌گفت شما در دنیا جلوی این‌ها ایستاده‌اید. در صربستان در زمان جنگ بوسنی یک سفری رفتیم. می‌خواستیم به بوسنی برویم که آمریکایی‌ها راه ندادند و ما به صربستان رفتیم. البته برای کارهای فرهنگی رفتیم. سه بار ما را بازداشت کردند. یک بار سر مرز که از مجارستان با قطار وارد خود یوگوسلوای و صربستان می‌شدیم ما را بازداشت کردند و از قطار پایین آوردند. بعد در هتل در بلگراد شب مثل این فیلم‌ها به هتل ریختند و درب را با لگد زدند و مثل یک صحنه‌ی پلیسی ما را بردند. یک بار هم در پریزیرین می‌خواستیم به منطقه‌ی کوزوو برویم که در جاده اتوبوس ما را پلیس گرفت. در ایستگاه اتوبوس قبل از این که به آن سمت برویم منتظر اتوبوس بودم که یک بچه‌ی صرب، همین صرب‌هایی که مسلمان‌ها را در بوسنی می‌کشتند، کینه‌ی ضد اسلام از بچگی به این‌ها چکانده می‌شود، اصلاً کام آن‌ها را با کینه‌ی مسلمان‌ها برمی‌داشتند. یک بچه‌ی 14، 15 ساله بود. یک نوجوان صرب که داشت کفش واکس می‌زد. ما همین‌طور در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودیم و منتظر بودیم که اتوبوس بیاید تا به سمت آن شهر برویم. این گفت کفش‌های شما را واکس بزنم؟ گفتم نه. لازم نیست. ممنون. بعد نگاهی کرد و گفت آیا مسلمان هستی؟ گفتم بله. گفت عرب هستی؟ گفتم نه. گفت کجایی هستی؟ گفتم اهل ایران هستم. خدا را شاهد می‌گیرم که تا گفتم ایران این بچه‌ی 14 ساله‌ی واکسی صرب دستش را این‌طور کرد و گفت «خمینی». یک استاد دانشگاه آلمانی را در یک قطاری دیدم. برای یک سمیناری می‌رفتیم که این استاد آلمانی پروتستان گفت مقاومت شما در برابر این‌ها فقط برای شما نیست. این را به شما بگویم که این که شما بدون تکیه به شرق جلوی این‌ها ایستادید و گفتید «نه شرقی و نه غربی»، آن زمان هنوز شوروی بود، این که می‌گویید نه این‌ها و نه آن‌ها و محکم‌تر از همه جلوی این‌ها ایستاده‌اید، مقاومت و صداقت شما به ما هم جرئت داده که این‌جا از آمریکا انتقاد کنیم. چون می‌گفت آلمان عملاً مستعمره‌ی آمریکاست و این‌جا هم کسی جرئت نداشت از آمریکا انتقاد کند. ما هم می‌ترسیدیم. استاد آلمانی دانشگاه گفت بعد از این که شما جرئت کردید و این خط را شکستید حالا ما هم این‌جا جرئت می‌کنیم و انتقاد می‌کنیم. در آمریکای لاتین در یک جلسه با کمونیست‌ها شرکت کردیم. همه‌ی آن‌ها ستاره‌ی سرخ و عکس چگوارا داشتند و مارکسیست رسمی بودند. گفتند ما به شما به خاطر این ضد آمریکایی بودن و مقاومت ملت ایران احترام می‌گذاریم. البته به لحاظ ایدئولوژیک ما با همدیگر مرز داریم. گفتم به لحاظ ایدئولوژیک هم باید یک مقدار گفتگو کنیم و ببینیم که کجا مسئله داریم. گفتم من آن چیزهایی که از نظر شما معیار و مهم است را می‌گویم و دیدگاه‌های اسلامی را در مورد آن‌ها می‌گویم تا ببینیم می‌توانیم به لحاظ ایدئولوژیک یک مقدار به همدیگر نزدیک بشویم. این‌ها با ناباوری نگاه می‌کردند و فکر می‌کردند اسلام هم مثل مسیحیت است. برای این‌ها بعضی از آیات قرآن و روایات پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) راجع به همان چیزی که این‌ها خیلی حساس هستند خواندم که یکی مسئله‌ی عدالت اجتماعی است و یکی نقش منفی مذهب است. چون کشیش‌ها در آمریکای لاتین غالباً مشکلات اخلاقی و مالی دارند و معمولاً توده‌ی مردم با این‌که مسیحیان خیلی متدینی هستند ولی خیلی به کشیش و پاپ اعتقاد ندارند. چند مورد از این آیات و روایات رو برای آن‌ها خواندم وسط صحبت‌ها یکی از همین‌ها که از رهبران کمونیست‌های آمریکای لاتین است و کلاه ستاره‌ی سرخ و عکس چگوارا داشت بلند شد و وسط جمع ایستاده برای امیرالمؤمنین علی(ع) شروع به کف زدن کرد. ما یک روایتی از امیرالمؤمنین علی(ع) نسبت به عدالت اجتماعی خواندیم. یک روایت از پیامبر(ص) و یک روایت از حضرت فاطمه(س) خواندم. آن کمونیست بلند شد و وسط جلسه کف زد و یک مرتبه دیدم همه‌ی آن‌ها بلند شدند. بعد گفت این حرف‌ها که خیلی حرف‌های خوبی است ولی این‌ها چه ربطی به مذهب و دین دارد؟ این‌ها چه ربطی به دین دارد؟ گفتم به دین شما هیچ ربطی ندارد. به دین ما ربط دارد. چون در دین ما معنویت و عدالت و عقلانیت از هم تفکیک نمی‌شود. برای من مثل روز روشن است. یعنی کاملاً عقیده دارم و این عقیده ناشی از تجربه و مشاهده است. تمام ملت‌های دنیا با چند اتفاق دیگری که اگر بیفتد آمادگی واقعاً انقلاب جهانی را دارند. چون این بحث مستضعفین و عدالت، بحث اخلاق، بحث برادری بشری که همه یک خانواده هستیم، همه فرزندان آدم و حوا هستیم، همه برادر و خواهر هستیم، مسئولیت‌ها جهانی است، حقوق جهانی است، عدالت جهانی است، انقلاب ما هم جهانی است. این انقلاب ما نیست. ما چه کسی هستیم؟ این حرف انبیاست که جهانی است. این در دنیا به شدت شنونده دارد. این تجربه‌ی مستقیم خود من است که بچه‌ی بت‌پرست و جوان صرب و طرف کمونیست و این طرف و آن طرف بحث برادری، بحث عدالت، بحث اخلاق، بحث مستضعف، بحث مبارزه با ظلم جهانی و سرمایه‌داری را قبول دارند. همین سفر به اندونزی پادشاه جزیره‌ی بالی را دیدم. هندوهای آن‌جا همه به این جزیره رفتند و مرکز توریستی و فحشای دنیا هم هست. این پادشاه بالی به جاکارتا آمده بود و در همان سمیناری که ما بودیم ایشان هم بود. آخر جلسه هم به احترام، به عنوان هدیه زنگوله‌ی بت‌خانه را به من داد. همین زنگ‌هایی که می‌زنند که بت‌ها از خواب بیدار بشوند و این‌ها عبادت بکنند. این را هم به من داده است. هر چه که ما آن‌جا گفتیم که اسلام این را می‌گوید ایشان گفت ما هم همین را می‌گوییم. من به او گفتم یک فرق‌هایی هم وجود دارد. شما چند میلیون خدا دارید ولی ما یک خدا بیشتر نداریم. گفتم بالاخره یک فرقی بین شرک و توحید هست. اما گفتم یک چیزی در این جلسه روشن شد و آن هم این است که ما اگر بنشینیم حرف بزنیم، اگر بشریت با همدیگر حرف بزنند، منطقی با هم حرف بزنند، آن‌هایی که به دنبال فساد و بی‌عدالتی نیستند، جاهل و مستضعف هم که باشند نمی‌توانند در برابر کلمه‌ی حق خضوع نکنند و این به آن معناست که بشریت بالاخره به یک جایی رسیده که زبان همدیگر را می‌تواند بفهمد. تو این‌جا پادشاه بت‌پرستان این‌جا هستی. ما که شما را قبول نداریم. من این را به ایشان گفتم. گفتم این معنویتی که شما می‌گویید در اصل الحاد نیست اما نوع معنویت آن به بشر صدمه می‌زند. اما ما بین بت‌پرستی و بت‌پرست‌ها تفکیک می‌کنیم. بت‌پرستان قربانی بت‌پرستی هستند. این حالت که الان با بشریت می‌توان حرف زد و این رسانه‌هایی که وجود دارد، با این که این‌ها رسانه‌ها را گسترش دادند برای این که علیه ما باشد ولی به نظرم اگر ما به تدریج یک مقدار خودمان را تقویت کنیم همین رسانه‌های جهانی به نفع ما تمام می‌شوند. چون رسانه‌ی جهانی به نفع کسی است که حرفی برای گفتن داشته باشد. البته به درد شستشوی مغزی و اغوای افکار عمومی هم می‌خورد. منتها اگر کلمه‌ی حق بیاید این‌ها کنار می‌روند. ما اولاً باید ایدئولوژی خود را در دنیا درست معرفی بکنیم. حالا نمی‌گویم از داخل به صد جلسه برود و از حکومت دینی دفاع تئوریک بکند و به همه‌ی شبهه‌ها هم جواب بدهد. وقتی یک خبر دزدی و اختلاس که می‌آید دیگر ترتیب همه‌ی آن جلسات داده شده است. حالا بیا ثابت کن که فلان است. این حرف‌هایی که می‌زنی خیلی خوب است. حالا بعد از این من باید به شهرداری و دادگستری و ادارات بروم. چیزهایی که می‌بینم را باید چه کار کنم؟ چیزی که از داخل به ما ضربه می‌زند این است و هر چه این اصلاحات در داخل بشود کلمه‌ی حق را پیش می‌برد. یک وقت در یک دانشگاهی یک جلسه‌ای بود. در یک میز گردی یک نفر سه ربع صحبت کرد و من به حساب خودم جوابش را دادم و از همه جهت خواستم راهش را ببندم. در آخر گفتم شما دیگر حرفی برای گفتن نداری؟ گفت نه. من دیدم این به لحاظ ذهنی ساکت شد ولی قانع قلبی نشده است. بعد از جلسه رفتم و به او گفتم به نظر می‌رسد هنوز هم چیزی در ذهن تو هست. گفت از حرف‌های شما خوشم آمد ولی از خودت بدم می‌آید و این خیلی حرف‌ معنی‌داری بود. گفت از حرف‌های شما خوشم می‌آید ولی از خودتان بدم می‌آید. یعنی در برابر حرف حق کسی نمی‌ایستد. این مشکلات ماست که باعث می‌شود بعضی از مسائل پیش بیاید. رفع اشکالات خودمان خیلی از این مسائل را حل می‌کند. من به این یقین رسیده‌ام که هر وقت حضرت تشریف بیاورند، ولو 500 سال دیگر باشد، اگر همین فردا بیایند به راحتی انقلاب جهانی ممکن است. انقلاب جهانی کاملاً ممکن است. این ساختارهای حاکم بر جهان با یک مقدار فشار بیشتر همه شکستنی‌ است. چون ملت‌ها حرکت کرده‌اند، دانشگاه‌ها و روشنفکرهای دنیا حرکت کرده‌اند و این خیلی مهم است. همین رسانه‌ها همین کار را کردند. غرب این رسانه‌ها و دانشگاه‌ها را ساخت که دنیا را به نفع خودش یک دست بکند و غرب را جهانی‌سازی بکند و جهان را غربی بکند ولی عملاً می‌تواند به ضرر آن تمام بشود. برای این که من می‌بینم از انگلیس تا اندونزی تا کابل و افغانستان در میزگردها و جلسات و سوال دانشجو و استاد همه شبیه به هم است. یعنی تقریباً صد نکته هست که به هر جای دنیا بروی همین‌ها مطرح می‌شود. 10، 20 نکته در حقوق بشر است، 10، 20 نکته در حقوق زن و خانواده است، 10، 20 نکته در مسائل حقوق سیاسی و حکومت دین و رابطه‌ی دین و دموکراسی است. یعنی سرجمع صد سوال است. می‌دانید این به چه معنی است؟ یعنی سوالات مشترک نخبگان جهان با پاسخ چیزی حدود صد سوال متقاعد جواب داده می‌شود و من مطمئن هستم که این‌ها می‌ترسند این حرف‌ها در دنیا زده بشود. امروز هیچ کس بیشتر از این‌ها از تریبون آزاد جهانی ضرر نمی‌کند. به شرطی که تریبون آزاد و برابر باشد و این‌ها نمی‌خواهند این فرصت را بدهند. در مورد این فرصت بیداری اسلامی هم هر کس هر چیزی می‌خواهد بگوید ولی هیچ شکی در این وجود ندارد که این‌ها مستقیم، غیر مستقیم، نیمه‌ مستقیم همه تحت تأثیر این انقلاب هستند. پدران همین‌ها، نسل قبل و بعد از انقلاب، اولین کشورهایی که شلوغ شد همین تونس و مصر بودند. سال 58 و 59 بود. من یادم هست که «حبیب برقبه» که قبل از این «بن علی» بود آن موقع پای تلویزیون آمد و گفت ایرانی‌ها آمده‌اند و می‌خواهند مردم تونس را شیعه کنند. همین حرف‌هایی که الان می‌زنند. علت هم این بود که دانشجوهای تونس با عکس امام به خیابان‌ها ریختند. سال 59 بود. آن‌ها نسل دانشجویی قبل از این نسل هستند. پدر و مادرهای این‌ها هستند. در مصر هم همین اتفاق افتاد. «خالد اسلامبولی» که «سادات» را زد در دادگاه چه گفت؟ با این که جزو جریان‌های سلفی آن‌جا حساب می‌شود. رسماً در دادگاه گفت ما همان حرفی را می‌زنیم که خمینی زد. ما می‌خواهیم در مصر همان کاری را بکنیم که او در ایران کرد. خب این را گفتند. در عربستان بعد از کشتار حجاج یکی از دوستان که در «بعثه» هست تعریف می‌کرد و می‌گفت یادتان هست در مکه یک اتفاقی افتاد که به مسجد الحرام رفتند و اسلحه بردند و درگیری شد؟ این آقا می‌گفت من یک وقتی به حج رفته بودم و در یک جلسه‌ای نشسته بودیم و با بعضی از این جوان‌های عرب و روشنفکرهای عرب راجع به نویسندگان و روشنفکران بحث می‌کردیم. جلسه تمام شد. بعد یکی از این‌ها سراغ من آمد و گفت این بحث‌هایی که کردید را ما می‌خواهیم در یک جلسه‌ی دیگری ادامه بدهیم. حاضر هستی با جمعی از ما بیایی؟ ایشان می‌گوید بله. گفت بعد یک مقدار شک کردم و گفتم که این کیست؟ نکند برای پلیس این‌جا باشد. با شک و تردید گفتم سر قرار می‌روم. به یکی از دوستان در «بعثه» هم گفتم که من با یک کسی قرار دارم. اگر دیدی رفتم و برنگشتم بدان یک چنین چیزی است. ایشان می‌گوید رفتیم و ما را در ماشین نشاندند و چشم‌های ما را بستند و دور زدند تا به یک خانه‌ای بردند که من نفهمیدم کجای مکه بود. ایشان می‌گفت من را به آن‌جا بردند. دیدم در یک اتاق 10، 20 نفر نشسته‌اند. یک نفر هم که مسئول آن‌هاست زخم‌های زیادی بر صورت دارد. گفتند ما همان‌ها هستیم. باقی‌مانده‌ی همان‌ها هستیم که دستگیر شدند. مثل همین تیپ‌های القاعده بودند. می‌گفت با هم بحث کردیم و از آن‌ها پرسیدم که شما چرا با اسلحه به مسجد الحرام رفتید؟ گفت ما رفتیم آن‌جا برای این که هیچ جای دیگر رسانه نبود. منتها دوربین‌های تلویزیون در مسجد الحرام بین‌المللی باز بود و تنها جایی که ما می‌توانستیم تمام جهان اسلام را متوجه کنیم و همه جا متوجه می‌شدند و ما بایکوت خبری نمی‌شدیم مسجد الحرام بود و ما از این جهت به آن‌جا رفتیم. گفت در تابوت‌ها که به آن‌جا می‌آورند و نماز میت به آن می‌خوانند اسلحه‌ گذاشتیم. امام آن‌ها به این تابوت‌ها نماز میت می‌خواند و نمی‌دانست درون آن چه چیزهایی هست. حالا من به این حرف‌ها کاری ندارم. تمام جمله‌ها و بحث‌ها و سخنرانی‌های امام و پیام حج امام که گفته بود «این رژیم‌ها باید سرنگون بشوند» و «قدس باید آزاد بشود»‌ و «هسته‌های حزب‌الله در جهان باید مستقر بشوند» و «جهان آینده ازآن ماست» و «این قرن، قرنِ غلبه‌ی مستضعفین بر مستکبرین است» جزو حرف‌های آن‌ها بود. بعد گفت یکی از آن‌ها این را گفت که حیف که خمینی شیعه است. این عین حرف او بوده است. گفته حیف که خمینی شیعه است. یک نقطه ضعف بزرگ دارد و آن هم این که او شیعه است و الا رهبر همه در جهان اسلام بود. هدف اول ما زدن این حکومت است ولی بعد که مسلط بشویم نوبت شیعه است. چون شیعه هم منحرف است. می‌خواهم بگویم حتی این کسی که می‌گوید حیف که خمینی شیعه است و دشمن بعد از آمریکا و آل سعود شیعه است، همین‌هایی که جاهای دیگر را تخریب می‌کنند، این حرف‌ها را می‌زنند. ما در انقلابی‌های جهان عرب و سنی از این‌ها که مخالف‌تر با خودمان نداریم که می‌گویند خون شیعه هدر است. خود این‌ها تحت تأثیر هستند و الهام گرفته‌اند. امروز کسی نیست که از این انقلاب الهام نگرفته باشد. کمونیست در آمریکای لاتین خودش به من گفت که ما فکر کردیم بعد از سقوط شوروی که جهان به دست آمریکا افتاد دیگر هیچ امیدی نیست. ولی دیدیم شما ایستاده‌اید و دوباره این‌جا روحیه گرفتیم. این خیلی اتفاق مهمی است. قبلاً یک تعبیری داشتند که حرف خیلی دقیقی بود. می‌گفتند این کارهای اطلاعاتی یا واجب است یا حرام است. حلال و حد وسط ندارد. بین وجوب و حرمت است. حلال که اگر دلم بخواهد انجام می‌دهم و اگر دلم نخواهد انجام نمی‌دهم، نیست. چون اگر با هدایت صحیح نباشد در معرض 5، 6 فعل حرام است. یک طرف هم در معرض 7، 8 امر واجب قطعی مؤکد است. واجب 100 درصد مؤکد است که اگر تعطیل بشود کل نظام از بین می‌رود. گاهی این دو عنوان که جدا از هم مطرح هستند در بعضی مصادیق روی هم می‌افتند. از یک طرف حفظ امنیت ملت واجب است. مهم‌ترین واجب است. حفظ استقلال و عزت کشور مهم‌ترین واجب است. حفظ انقلاب از دسترس دشمن و توطئه‌ها واجب است. قیام به قسط و اجرای عدالت بدون کار اطلاعاتی اصلاً امکان ندارد. هم داخلی و هم خارجی. حفظ آزادی و عزت کشور، امر به معروف و نهی از منکر، اصل تشکیل حکومت دینی، کرامت انسان، کرامت مردم، جلوگیری از جنگ‌ها، جلوگیری از تسلط دشمن، جلوگیری از غارت و ظلم و تجاوزها از یک طرف به این کارها بستگی دارد. بنابراین صد واجب خیلی مهم است. از یک طرف روش‌های آن گاهی خیلی نزدیک به بعضی روش‌های حرام می‌شود. محرماتی مثل حرمت تجسس و تحصص در حریم خصوصی که یکی از بزرگ‌ترین محرمات الهی است. عیب‌یابی یکی دیگر است. اصلاً تجسس برای این که ما به زندگی کسی سرک بکشیم برای این که عیب‌های او را پیدا کنیم و برای این که مشکلات او را بفهمیم. این مستقلاً خودش یک حرام بزرگ است. حرمت سوء ظن که اصلاً مبنای کار اطلاعاتی سوء ظن است. یعنی با حسن ظن که نمی‌توان کار اطلاعات و امنیتی کرد. نمی‌توانیم بگوییم بنا را بر این می‌گذاریم که انشاالله گربه بوده و انشاالله همه خوب هستند و همه درست هستند. بنای کار اطلاعاتی بر سوء ظن است. خود سوء ظن مستقلاً یک فعل حرام است. تهمت یعنی متهم دانستن و متهم کردن افرادی خودش یک حرام است و حرام مهمی هم است. فاش کردن عیب افراد، پرونده‌سازی و آبروی کسی را بردن یک فعل محرم و یک گناه بزرگ است. غیبت هم یکی است. کار اطلاعاتی بدون غیبت می‌شود؟ کار سیاسی بدون غیبت نمی‌شود چه برسد به کار اطلاعاتی. در جلسات با رفقا می‌نشینیم و از بالا تا پایین با چیزهایی که می‌گوییم ترتیب همه را می‌دهیم. حالا با راست، دروغ، شایعه و همه چیز به همدیگر می‌گوییم. اسم آن را تحلیل سیاسی می‌گذاریم و خیلی‌هایش همان غیبت است. کدام از این‌ها تا کجا واجب است؟ بعضی از این‌ها از یک جایی تا یک جای دیگر واجب است و از یک جایی به بعد حرام است. کار اطلاعاتی از یک طرف به سوء ظن، از یک طرف تهمت، از یک طرف تجسس در حریم خصوصی، از یک طرف غیبت، از یک طرف هم نمامی و سخن‌چینی که یک عیبی را جایی پیدا کنی و به کسان دیگری منتقل کنی که باز خودش یک حرام بزرگ است ارتباط دارد. پس اصل این افعال جزو گناهان بزرگ است. در عین حال حفظ امنیت و انجام آن وظایف بزرگ و استقلال کشور و حفظ انقلاب و مبارزه با ظلم و ستم و مبارزه با استکبار و اجرای عدالت اجتماعی و مبارزه با توطئه‌ها که کشور را اشغال نکنند، مبارزه با فسادهای سازماندهی شده، تثبیت نظام و امنیت راهی جز این ندارد. جمع این دو پیچیده‌ترین کار است. اصل بر این است که جز در مواردی که به عنوان موارد خاص به شکل نهادینه یا سازماندهی شده و تشکیلاتی و یا به شکل خاص اجازه داده می‌شود که ضرر آن از سود و منافع آن کم‌تر است، یعنی مجبور هستی که بین بد و بدتر انتخاب بکنی با رعایت شرایط و با حفظ اصل پاکیزگی نیت، یعنی سه، چهار قید می‌خورد، با این سه‌، چهار قید می‌شود و الا اصل تفاوت در یک نظام دینی با نظام‌های دیگر همین است. طرف ما آدم‌هایی هستند که هیچ حدود اخلاقی، شرعی، عقلی سرشان نمی‌شود. یعنی به هر وسیله‌ای هر کاری که از آن‌ها بر بیاید انجام می‌دهند. از یک طرف مجبور هستی با هزار نوع ملاحظات اخلاقی و شرعی کار خود را انجام بدهی. معلوم است که این نبرد نابرابر است. این مثل عرصه‌ی هنر و سینما است. یک وقتی من به دوستان هنرمند گفتم می‌دانید کار شما چقدر سخت است؟ اگر یک فیلم و یک رمان اسلامی بیرون بدهید ارزش علمی و هنری آن صد برابر آن‌هاست. ارزش معنوی و اخلاقی که به کنار. یعنی مساوی با صد تولید یا هزار تولید آن‌هاست. علت این است که آن‌ها که برنامه و فیلم تولید می‌کنند محور اصلی آن‌ها یکی سکس و شهوت است، یکی مالیخولیا و ترس و اوهام است، یکی هم خشونت است. اصلاً فیلمی نمی‌بینی تولید بکنند که در آن خشونت و شهوت و مالیخولیا نباشد. شما مجبور هستی بدون این سه مورد هنر جذاب تولید بکنی. این به معنی نبرد نابرابر است. در یک مواردی مجبور می‌شوی وارد این عرصه‌ها بشوی که آن محدودیت‌ها هم معلوم است. ولی اصول ما در روابط بین‌الملل، اصولی است که همه جا می‌توان اعلام کرد و همه جا می‌توان از آن دفاع کرد. این اصول در روابط جهانی عبارت از این‌هاست که یک، آحاد بشر متعلق به یک خانواده، فرزندان یک پدر و مادر هستند و این فقط سمبلیک نیست. این آثار اخلاقی و حقوقی دارد. بنابراین همه‌ جای دنیا خانه‌ی ماست. اصلاً این که ما داخل کشور هستیم یا خارج کشور هستیم معنا ندارد. مرزهای اعتباری معنا ندارد. یک وطن است و آن هم جهان است. روابط بر اساس سلطه و استثمار نبودن، صلح و عدالت توأم با هم بودن، همه‌ی آحاد بشر حقوق برابر داشتن، خداوند را خالق و مالک همه دیدن، مبانی سیاست انقلاب تفاوت‌های قومی و نژادی و زبانی و جنسیت و طبقات را نپذیرفتن، ما به هیچ اعتبار بین‌المللی و هیچ قرارداد بین‌المللی که تحمیل سلطه‌ی جهانی است و برای تسهیل سلطه‌ی آن‌ها بر جهان است اعتباری قائل نیستیم. هر قرارداد جهانی که بر خلاف شریعت الهی است بی‌اعتبار است، رقابت بین ملت‌ها و جوامع را به عنوان رقابت سالم و عادلانه می‌پذیریم، با شعار «نه ستم می‌کنیم و نه ستم می‌پذیریم»، هیچ سازمان بین‌المللی بی‌طرف و قانونمندی برای حل اختلافات بین دولت‌ها و ملت‌ها امروز در جهان وجود ندارد و این‌ها دروغ‌هایی است که می‌گویند. سازمان‌های بین‌المللی باید بی‌طرف و قانونمند باشند و لازم هم هستند اما وجود خارجی ندارند. سازمان‌های بین‌المللی فعلی غالباً بی‌طرف نیستند و حاکمیت آن‌ها در اختیار سلطه است. امپریالیزم و استکبار یک واقعیت است و یک توهم نیست. شما در این سال‌های 76 و 77 و 78 مقالات زیادی در بعضی از روزنامه‌ها نوشته شد و بعضی از اساتید در دانشگاه‌ها و سمینارها گفتند که استعمار توهم است. عنوان آن این بود که استعمار توهم است. اصلاً استعماری وجود ندارد. من با یکی از این استادها که خیلی آدم سرشناسی است و اسم آن را نمی‌برم در یک میز گرد در دانشگاه شیراز شرکت کرده بودم و ایشان همان سال‌ها رسماً گفت به اسم استعمار و استکبار و امپریالیزم، کمونیست‌ها و بنیادگراهای اسلامی کلاه مردم را برداشته‌اند و 10، 20 سال است که ادعا می‌کنند. کدام استعمار را می‌گویید؟ اصلاً استعماری وجود ندارد. یک کشورهایی ثروتمندتر و قدرتمندتر و به لحاظ علمی پیشرفته‌تر هستند و یک کشورهایی هم ضعیف‌تر هستند. همیشه ضعیف نسبت به قوی حسودی می‌کند. شکست‌های خودش را به پای او می‌نویسد. کدام استعمار را می‌گویید؟ شما دائم از اتاق استکبار جهانی می‌گویید. اصلاً استکبار جهانی واحدی وجود ندارد، اتاق فکری وجود ندارد، همه‌ی این‌ها توهم توطئه است. به خصوص مسلمانانی که تحت اشغال و تجاوز در سراسر جهان دارند وظیفه‌ی فوری‌تر ماست. این‌ها مبانی سیاست خارجی ما در قانون اساسی و در صحبت‌های امام و رهبری است. تلاش برای برقرار عدالت جهانی در حد توان تکلیف شرعی ماست. قراردادها و مرزهای اعتباری بین‌المللی تا حدی محترم هستند که با احکام الهی و شریعت الهی منافاتی نداشته باشند. این جهان نسبت به جهان سی سال پیش خیلی تغییر کرده است. خیلی به نفع اسلام و مسلمین شده است. اسم آن مهم نیست. می‌گویند یک نفر کسی را می‌زد و می‌گفت اکبر تو را می‌کشم. نفر سومی آمد و گفت آقا این گناه دارد. او را نزن. او که داشت کتک می‌خورد گفت بگذار بزند، من که اکبر نیستم. حالا تو می‌خواهی اکبر باش و می‌خواهی نباش، کتک را که می‌خوری. حالا این‌ها بگویند ایران منزوی است، ایران از بین رفت، کتک را که می‌خورید. شما که خودتان می‌بینید حرف‌هایی که برای اولین بار این‌جا زده شد امروز همه جا زده می‌شود. شما که خودتان بهتر از ما می‌دانید هر جای دنیا چه اتفاقاتی می‌افتد. حالا اسم تو می‌خواهد اکبر باشد و می‌خواهد اکبر نباشد. الان واقعاً این اتفاق افتاده و امیدوار هستیم انشاالله سال به سال، دهه به دهه، ببینیم یک روزی را که برای عبور از مرزهای اسلامی احتیاجی به هیچ ویزایی نیست. من یادم هست در خیبر بعضی از بچه‌ها نوشته بودند ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع است. روی لباس‌های خود هر کسی یک چیزی نوشته بود. من نوشته بودم انقلاب خمینی پشت مرزها منتظر ویزا نمی‌ماند. ما پشت مرزها نمی‌مانیم. همان‌طور که از مرز عراق رد شدیم، از بقیه‌ی مرزها هم الان رد شده‌ایم و انقلاب رفته است. جلوتر از خود ما رفته است. انشاالله موفق و مؤید باشید.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha